وبلاگ اختصاصی محمد حسن یوسفی

نیستم گر نروم گر بروم هستم

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یادش بخیر

اولین روز دبستان باز گرد
             کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسبهای چوبک
خاطرات کودکی زیبا ترند
             یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
             آّب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس

             روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
             سفره پرازبوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
             فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمایی شدید
             ریزعلی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
              ما پر از تصمیم کبری میشدیم
پاکن هایی ز پاکی داشتیم
               یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
               دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
                رنگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

                خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
                باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج وکار
                بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
                کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
                 جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد بازکوچک می شدیم
                 لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
                 یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم هم نام و هم یادت به خیر
                 یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من

                باز گرد این مشقها را خط بزن

مولانا

مولانا
 
جملات و متن های ادبی زیبا از مولانا

 

گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا 

هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . مولانا 

هین رها کن عشق های صورتی عشق بر صورت نه بر روی سطی

آنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ای

صورتش برجاست این سیری زچیست عاشقا واجو که معشوق تو کیست

عاشقستی هر که او را حس هست آنچه محسوس است اگر معشوقه است

تابش عاریتی دیوار یافت پرتو خورشید بر دیوار تافت

واطلب اصلی که تابد او مقیم بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم مولانا 

ای برادر تو همان اندیشه ای    ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا 

بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی     زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد. مولانا 

از کسی پرسیدند:« چند سال داری؟»
گفت:« هجده، هفده، شاید شانزده، احتمالا پانزده...! »
رندی گفت:« از عمر چرا می دزدی؟ این طور که تو پس  پس می روی، به شکم مادرت باز می گردی!» مولانا

در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی. مولانا 

چون جواب احمق آمد خامشی      این درازی در سخن چون می‌کشی؟ مولانا 

بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی. مولانا

اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی .مولانا

دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.مولانا

گر در طلب لقمه نانی نانی     گر در طلب گوهر کانی کانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی     هر چیز که اندر پی آنی آنی مولانا

در پی هر گریه آخر خنده ای است.مولانا

ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم

می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن

گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست

ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما مولانا

موش = نفس      گندم = جان – روح     انبار = جسم

بر قضای عشق دل بنهاده‌اند    عاشقان در سیل تند افتاده‌اند مولانا

یکدمی بالا و یک دم پست عشق    گر به در انبانم دست عشق مولانا
 

سخن را چو بسیار آرایش کنند،هدف فراموش میشود. مولانا

کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد. مولانا

علت عاشق زعلت ها جداست     عشق اسطرلاب اسرار خداست مولانا 

هرکه بی‌باکی کند در راه دوست    رهزن مردان شد و نامرد اوست مولانا

آتشی از عشق در خود برفروز     سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز مولانا

اگر دمی به قلب خود گوش فرا دهی سرمد همه بزرگان خواهی شد. مولانا

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید*معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار*در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بیصورت معشوق ببینید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید​

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید*از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت*یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد*افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

تیم ملی ایران

به خودم میبالم که یک ایرانی ام...

۱ نظر