وبلاگ اختصاصی محمد حسن یوسفی

نیستم گر نروم گر بروم هستم

۳۷ مطلب توسط «محمد حسن یوسفی» ثبت شده است

سال ها بعد

 

شاید سال ها بعد از کنار هم بگدریم بدون آنکه دیگه حسی به ما ئست دهدbroken heart

my page to insta

https://instagram.com/mohammadhassan1991?igshid=by4hzs60a72v

نازنینم

 

خوشبحالت که میخوابی و میخندی هنوز

خوشبحالت که میحرفی و میفهمی هنوز

 

حیف از این عشق،که غم آنرا به یغما برده

آن غریب آشنا از غم تو جا خورده

 

خاطرم هست که از حال خرابم گفتم

از غم دیرینه،با وصف نگاهم گفتم

 

تو خودت گفته بودی حال مرا میفهمی

به غمم مینگری،میخندی،میرقصی

 

کمرم با غم تو خم شده است،میدانی

وزن من چند کلیویی کم شده است،میدانی

 

بوی عطرت هنوز توی سرم میپیچد

حس من پر میگیرد توی دلت میشیند

 

هنوز هم طرز نگاهت را به عالم ندهم

خسرو،فرهاد با مجنون، با هم سر هم 

 

تازه شاید کمی حال مرا در یابند

این چه سریست که عشقها همشون،غم زایند

 

خوشبحالش هنوز،چهره ی خندان دارد

قلب وامانده ی من،میل دو چندان دارد

 

خواستم بار دگر عشقمو تمدید کنم

نازنینم را به جدایی،کمی تهدید کنم

 

حسرتم شعله کشید،هر چه بود را سوزاند

قلبم من اه کشید.ریشه ام را سوزاند

 

چشم تو زندان است،قلب من زندانی

من کنارت هستم تو که را میخوانی

 

من به تو زنگیدم،دست و پام لرزیدن

تا جوابم دادی،از حقیقت ترسیدم

 

تو حواست نیست،که چه میگویی!

من همان خاکم،در چه میرویی؟

 

خنده

🗣

گر با دگران سحر کنی وای بر من

از کوی دگر گذر کنی وای بر من

چه آشوبی شوم هر دم 

که دل میبری از هرکس 

چه جنجالی به پا کردی 

تو در این قلب دلواپس

چه جنجالی به پا کردی 

تو در این قلب دلواپس

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانیست

انفرادی همه شب من به خیابون میزنم

خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست

از توبگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران

ما گذشتیموگذشت آنچه توباما
کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانیست

انفرادی همه شب من به خیابون میزنم

خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست

my love

ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ... ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ... ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ، ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ . ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ"

853c1d42e2031bb199a8711c8a19634b15cb17bc.jpeg

عشـق یعنـی...!

عشـق یعنـی...!

عشق

 

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 


عشق یعنی با جهان بیگانگی

 


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 


عشق یعنی سجده با چشمان تر

 


عشق یعنی سر به دار آویختن

 


عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 


  عشق یعنی درجهان رسوا شدن

 


عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

 


عشق یعنی سوختن با ساختن

 


عشق یعنی زندگی را باختن

 

عشق بازی

خوش به حال باد

 

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...

کاش بودی

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه


اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....

باز هم




باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است
باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است
باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام
باز هم که یادت امانم را بریده است
باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو
باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم
باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود
سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم
شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی
در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم
باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

حرام است

ﻟﻤﺲِ ﺗﻦ ﺗﻮ
ﺷﻬﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻋﻘﺪﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ
ﺩﺍﻏﯽِ ﻟﺒﺖ ، ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ
ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ، ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﯽِ ﭼﺮﮎ ﺁﻟﻮﺩﯼ ﺳﺖ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﻣﺎﻥ، ﺣﺮﺍﻡ ﻧﻄﻔﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻣﺮﯾﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻘﺪﺱ
ﺧﺎﺗﻮﻥ ﻣﻦ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ،
ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ
ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺣﺘﯽ ـ ﺣﺮﺍﻣﻢ ﺑﺎﺩ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﯽ